داستان کوتاه؛ بزرگ
يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۱۸ ق.ظ
ای بی پدر، بکوش...ای بی پدر، بکوش...ای بی پدر....ای بی پدر بکوش، صاحب پدر شوی...یاران موافق...چرما بندان پر تب و تاب... بی پدر در عرفان پیش از ورود اسلام معنایی به غایت...صدای میکروفون رفت...اومد...به غایت عمیق داشته...بعد ها اثر این عرفان رو در تمام سلسله های قرن سه و چهار به صورت...سلسله موی دوست حلقه دام بلاست...به صورت موی دوست می بینیم... در حقیقت،بی پدر اینجا کنایه المقدور هست به یک استعاره فالوس گونه...صدا رفت...اومد....خیلی عمیقه...این بیت خیلی عمیقه...من سه سال فقط و فقط به معنای این تک بیت فکر کردم...بی پدر همون حلقه دام هست و حلقه دام همون دامپیچان هست که ماهیگیران روس برای صید ماهی کپور از اون استفاده می کنند... صدا رفت...بله اومد...واقعا استاد،در سفتند...اصلا این بیت دیوانه وار در مغز من میچرخه و یک ارتباط مفهومی عجیب بین مرگ پدر هملت،شاهزاده دانمارکی و لفظ بی پدر وجود داره...صدا رفت...اومد... شاهزاده دانمارکی اونجا که بر فراز صخره ایستاده و روح پدرش بر او ظاهر میشه در حقیقت همون هستومندی اوبژه و سوبژه هست که با اتصال کوتاه به جریان فکری چپ خیلی خیلی چپ معاصر فرانسه تونست باز تولید بکنه مفهوم بی پدری رو برای تمام نخبگان دهه هفتاد بلژیک...صدا رفت...متاسفانه صدا رفت...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۱/۰۶