داستان کوتاه؛ نابغه
شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ب.ظ
مغز بود مغز...اصلا دیوانه....حسن ،دیوانه بود...به معادله دو مجهولی حتی نگاه نمی کرد ...آنقدر ریاضی رو مسلط بود فقط کنکور دکتری ریاضی درس میداد تو موسسه....فقط معادله تانسوری حل می کرد...وحشتناک...ببین نابغه بود.... مدیریت رو بخاطر مرحوم پدرش می خوند....پدرش کارمند بود و تمام عمر آرزو داشت رییس شعبه بشه اما چون مدیریت نخونده بود رییس نشد....سال سه دانشگاه رو ول کرد...نابغه بود...نابغه بود اصلا وحشتناک....یک روز که خواننده معروف هست....خواننده هه که تمام تنش خالکوبی گرگ و افعی داره صداش مث مته حفاری چاه نفت هست...زیر زمینی...نه خیلی معروفه اسمش نوک زبونم هست....اسمش نوک زبونم....اسمش نوک زبونم....چطور بگم....چطور بگم ....حالا داری شام میخوری بعد میگم...نه بعد....نه اصرار نکن...نه بعد....آقا خواننده هه رفت توالت خونه دوستش، این دوید دست کرد تو چاه مستراح....اون رو ،در آورد انداخت تو شیشه الکل....تو حراجی کریستی لندن یه تاجر خیلی خیلی هنردوست که کلکسیونر اون چیز بود،یک میلیون دلار خرید ...یک میلیون دلار...به جان خودم...بست بارش رو،الان نود درصد سهام هواوا رو خریده....نابغه بود...دیوانه بود...دیوانه اصلا....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۱/۰۵