تاریخ ادبیات روسیه(هشت)
میخاییل لرمانتوف آنچنان بزرگ است که موقع تایپ کردن نام او می ترسم صفحه کلیدم زیر بار فشار اسم سنگین او له شود،خداوندگار بی بدیل،روح تنهای عمیق ترین نقطه ولگا،بوی توتون پیپ مخوف ترین و زیباترین الهه خفته در کرملین،میخاییل لرمانتوف...شارل بودلر شاعر قرن نوزدهم میلادی فرانسه،نزدیک ترین قلم به لرمانتوف را دارد اما حتی شارل بودلر بزرگ هم به اندازه نیمی از ظرفیت های ادبی لرمانتوف،گنجایش شعری ندارد،لرمانتوف به عمد روی لایه های سطحی زندگی باله می رفت و اساسا قصد بیرون کشیدن حقایق عمیق و جذبه های روانی پر شور نهفته در روان نژند بشر را نداشت،در یک جمله،لرمانتوف زندگی را چنانکه بر او وارد می شد،دوست داشت.او همانند نیکلای گوگول ،معروف ترین نویسنده روس،در برابر ابتذال سطحی زندگی در نمی ماند ،استاد نمایش فلز گونه و سرد صحنه های شاعرانه است و در همان لحظه مانند موتور جنگنده بی بدیل روس ها،میگ بیست و یک،می تواند دما را تا هزار درجه بالاتر ببرد و از سردی فلز گونه به گرمای نقطه جوش برسد،قلم او وحشتناک مانور پذیر است و اساسا چونان اسب تاتار هیچ افسار و یوغی را به گردن نمی پذیرد.عجیب تر از شعر او،نوشته های منثور اوست،در مقابل نوشته های بسیار راحت و روان و کاملا قابل درک آنتوان چخوف،نثر لرمانتوف آنچنان پیچیده است که قدرترین و چیره دست ترین مترجمان،به سختی سر و ته جملات او را پیدا می کنند،اساسا قلم وی پیچش و گشایش دارد یعنی مترجمی که جرات کرده به آثار لرمانتوف نزدیک شود ،هر لحظه باید آمادگی رو دست خوردن از این ادیب بی بدیل تاریخ را داشته باشد....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده