داستان کوتاه؛ رابطه خصوصی گرگ آدم و زیباترین خون آشام
يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۱۳ ب.ظ
دیشب چطور اومدم؟....طور خاصی نیومدی،مثل همیشه ،شبیه گرگ ها،لباس هایت را درآوردم و تمام یقه زیبای کت مشکی ات را بوسیدم...مست بو شدم...چرا مردها اینگونه اند؟....مهم منو تو نیستیم ریا....مهم جامعه است...جامعه رابطه پنهانی ما رو نمی پذیره حتی ممکنه یکی از خاندان های اشرافی شما خون آشام ها حکم اعدام برامون صادر کنه....ریا ،جامعه نظم می خواد،قانون نه،یه نوع نظم....تو آن قطره آبی که...تو آن قطره آبی که...یادم نمی آمد ریا، یادم نمی آمد،اما موهایت روی بالش،گرگ بودم من؟،پس چرا مانند پرستوها عاشق شدم؟،نظم،نظم،نظم،کم کم تصاویر در ذهنم نظم میگیرند و می فهمم که سی سال است عاشق دشمنم شده ام....ریا ....تو آن....حرف زدن برای ما خون آشام ها سخت است،خصوصا حرف زدن از چیزهایی که دانستنشان موقعیت زندگی ما را عوض می کند، اما تو شانس آوردی مرد من،تو شانس آوردی که هم گرگی هم آدم....با آن حافظه ناقص....ذهن ناقص و نظمی که همواره دنبال برقرار کردن آن هستی...ریا جانم....موهای طلاییت آبشار را ماند، به این آرامشت تبریک می گویم ای خونسرد ترین موجودات زیبای هستی...هر کس حیاط دراندشت خانه ات را میبیند،ریا،فکر میکند ما خوشبخت ترین زوج دنیا هستیم،نظم تو اما لذت بودن را می بلعد،گرگ من،نظم تو نمی گذارد بی جهت شیرجه بزنیم درون حوض،هزار سال آدمیزادان زندگی کردیم،سیر شدیم از موزه رفتن از کافه رفتن از کتاب خواندن اما نظم تو نمی گذارد مانند کودکیمان شویم گرگ زیبای من،تو آن جرعه آبی ،که غلامان،در گلوی کبوتران می افشانند،پیش از قربانی کردن......
دانلود داستان صوتی "رابطه خصوصی گرگ آدم و زیباترین خون آشام"
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۵/۱۲/۱۵