ایران و ربکا
امروز میخواهم کمی درباره لیدی براوونینگ یا همان دافنه دوموریه بنویسم.سال۸۳راهیچوقت فراموش نمیکنم اول آن که دانشکده حقوق دانشگاه تهران قبول شدم ثانیا استاد حسن شهباز ترجمه بسیار ژوست وشیکی از ربکا توسط نشرجامی بیرون دادند البته استادراسخ بهتر میدانند اما من فکر می کنم این ترجمه ژوست ترین ترجمه ربکا باشد...می دانم نبایدوسط فارسی فرانسه نوشت.بیخیال....دافنه دوموریه دونوع زن را به من معرفی کرد...گروهی بسیار باهوش فوق العاده زیبا دارای انواع توانمندی ها اما فاسدو در عین حال شدیداخطرناک...من هنوز که هنوز است از دختران بسیار زیبای باهوش فرار می کنم...گروه دوم زنان مورد علاقه من هستند نه چندان زیبا اما صادق....ربکا خب رمان خیلی بلندی است من سه بارخواندم ربکا را دوبارفارسی یک بار با استادم که فرانسه است، فرانسه خواندم .خاطرات یک زن سالخورده است که حالا به شکل دانای کل در گوشه ای از اتاقش نشسته وتمام زندگی خودش و آشنایانش را ریز به ریز به یاد می آورد...اول این رابگویم منهای آگاتا. کریستی.رمان نوشته خانم ها.ایرانی منظورم نیست سووشون خیلی تلخ و سفت است....نرم تر خیال انگیز تر وصورتی تراست مثلاربکا اصلا با آناکارنینا قابل مقایسه نیست ربکا مثل مخمل پشت این پشتی سنتی ها نرم است آنا کارنینا همه اش پر از نظامیان نیمه دیوانه و مرگ های وحشتناک ...مثل مرگ تعمیرکارلوکوموتیو...سمباده است که به روح آدم می خورد....
اولش این را بگویم در فرانسه oکم کاربرد دارد طرز صحیح نوشتن اسم این بانوی نازنین :
Maurier daphne du
راوی داستان یک زن زیبا معمولی مهربان وانسان است که وارد زندگی فردی به غایت ثروتمند به نام موسیو ماکسیم می شود خب مثل کل این زندگی لعنتی اولش شادی وراحتی وعشق وگل واز این چیزهای زیباست اما خدمتکارها واطرافیان به این زن تازه مشکوک هستند دختری است ساده در یک زندگی اشرافی خب قاعدتا زیاد تحویل گرفته نمیشود اما از وسط داستان مرتب سرنخ هایی که بعضا جنسی هستند خبر از وجود زن اولی در زندگی ماکسیم میدهد که بسیار تواناتر بسیار زیباتراز زن دوم است اما چیزی است مفیستوفلیس گونه که هر گونه جنایتی از دستش برمی آید آنقدر تا ته خط ثروت تا ته خط سیاست تا ته خط زیبایی پیش رفته که ترمز بریده است در حقیقت موسیو ماکسیم از دست این زن عجیب وبسیاربسیارباهوشش فرار کرده به دامن یک زن عادی خوب توجه کنید... عادی خوب…
...دیشب در خواب دیدم که بار دیگر در ماندلی قدم گذاشته ام...خیلی ساده نوشته این جمله رو دافنه دووموریه .اما یک شاهکار بی نظیر در آغاز خلق یک کار جنایی است و قطعا رگه هایی از سبک گوتیک را در خود دارد...خواب رویا و قدم گذاشتن در رویا از بن مایه های گوتیک فرانسوی است....در سبک گوتیک قلعه های ساکت بلند که دورشان پیچک رشد کرده خانه های اشرافی مرموز انسان های هزار لایه کار ویژه خاصی دارند...تمام این بن مایه ها در اثر دافنه دوموریه دیده می شود اما ضربه نهایی که دافنه دوموریه را دافنه دوموریه کرد لحظه آتش گرفتن و سوختن خانه اشرافی ماکسیم است....ربه کا در رودخانه غرق می شود رمان سیاه می گردد...ربکا میمیرد زیرا او حقیقی است ...بقیه شخصیت ها یک سری روان پریش پوچ بیمار هستند که فقط شانس با آن ها یار بوده و ارثیه های هنگفت را تصاحب کرده اند آن ها هیچ چیز نیستند جز یک زرق و برق خیره کننده روی پوست ویک لجن زار در زیر پوست...با جامعه فعلی ایران مقایسه کنید...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده