شب ،مملکت خوابگردان است،صحرایی پر وادی،زیر پوستش می شود خزید ،به طرفة العینی حسادت وشوق را ،در می توان نورد
و روی پرتگاه لب هایش ،هزار دل تپنده معلق خواهد دید
دل نارامم این صفدر لشگر وهم
پیشاپیش سپاهی ملکوتی،آن را فتح خواهد کرد تا در موج های سرابی بلوطی
تنی به آب بزند
وای چه نبرد هول انگیزی، اگر شب، پدر رویاهایم ،دست از این بازی بی سرو ته بشوید و تو را از سریر خیالم پایین بکشد
هادی سالارورزی
دی۳ ۱۳۹ خورشیدی
شیراز