طلوع،غروب شب است
وقتی خروس ها ، پایان رویا را هشدار میدهند
اخطار ی برای پنهان کردن خیال ،توی یقیه بالشت ، اولتیماتومی برای آخرین بوسه های اثیری، ناقوسی برای بیداری، و رستاخیزی به سوی مرگ
هادی سالارورزی
آذر ۱۳۹۳ خورشیدی
شیراز
طلوع،غروب شب است
وقتی خروس ها ، پایان رویا را هشدار میدهند
اخطار ی برای پنهان کردن خیال ،توی یقیه بالشت ، اولتیماتومی برای آخرین بوسه های اثیری، ناقوسی برای بیداری، و رستاخیزی به سوی مرگ
هادی سالارورزی
آذر ۱۳۹۳ خورشیدی
شیراز
شب ،مملکت خوابگردان است،صحرایی پر وادی،زیر پوستش می شود خزید ،به طرفة العینی حسادت وشوق را ،در می توان نورد
و روی پرتگاه لب هایش ،هزار دل تپنده معلق خواهد دید
دل نارامم این صفدر لشگر وهم
پیشاپیش سپاهی ملکوتی،آن را فتح خواهد کرد تا در موج های سرابی بلوطی
تنی به آب بزند
وای چه نبرد هول انگیزی، اگر شب، پدر رویاهایم ،دست از این بازی بی سرو ته بشوید و تو را از سریر خیالم پایین بکشد
هادی سالارورزی
دی۳ ۱۳۹ خورشیدی
شیراز
غروب، شکوفه نشکفته شب، وارث سرخی و نطفه تاریکی، رنگ شک به هوا می پاشد
غروب ،طلوع شب است
هر روز به پیشوازش برو
برایش از سر راه شب بو بچین و به گیسوانت بیاویز
غروب ،گهواره ابدی شب
نوزاد خیال تاب می دهد و زنگوله زمان تکان
به گوش باش شب نزدیک است
هادی سالارورزی
بهمن ۱۳۹۵ خورشیدی
شوش